
به نام خدایی که اشک را آفرید
تا سرزمین عشق آتش نگیرد

هنوزهم وقتی باران می آید
تنم را به قطرات باران می سپارم
می گویند باران رساناست
شاید دستهای من را هم به دستهای تو برساند

داره حسی تو من بیدار میشه
جهان هم مثل من بی کار میشه
مثل روزای اول هول میشم
دوباره قصه مون تکرار میشه
چقد گفتم نرو بی عشق سخته
منو تا زنده ای یادت نمیره
تو سرگرم کسی بودی که میخواست
شده یک شب تو رو از من بگیره
دعا کردم دلت ترسش بریزه
به من نزدیک تر شه گرم تر شه
دعا کردم کسی حتی نتونه
از احساسی که دارم با خبر شه
میخوام باور کنم تا اخر عمر
کنارت سالها تحویل میشه
جهان با عشق ما اغاز میشه
جهان بی عشق ما تعطیل میشه
خدا را شکر باز عاشق شدی تو
خدا را شکر من پای تو موندم
جواب اون همه حرفای تلخو
من از چشم پشیمون تو خوندم
اگه چشمامو جدی تر بگیری
بفهمی من یه ساله صبر کردم
بهارو زودتر تحویل میدی
به اغوش شکسته
دست سردم.
فرزاد حسنی(عزیزم)

بگـذار سرنـوشت هـر راهي را کـه ميخواهـد برود، مـا راهمـان جداست،
اين ابـرهـا تـا ميتواننـد ببـارنـد،مـا چتـرمان خداست . .
باران من ، روزی باریدی بر تن خسته من ، قلب من شد عاشق تو!
همیشه چشم به راهت مینشینم ، این شده کار هر روز من که حتی قبل از آمدنت
در زیر باران بی قراری خیس میشوم
هوای چشمهایم ، هوای آمدنت است ، از عشق تو دیوانه شدن ،
یک حادثه بی تکرار است
تو همان بارانی، زیرا مثل باران پاک و زلالی ، مثل لحظه آمدنش پر از شور و التهابی
قلبم.... قلبم .... قلبم... تند تند، تند تند ، میتپد به عشق آمدنت
چشمهایم چشمهایم از شوق آمدنت ... تنها خیره شده است به آن سو!
آن سوی سرزمین ها ، نمیدانم کجاست ، دور نیست ، لحظه آمدنت نزدیک است
ذهن من به لحظه در آغوش کشیدنت درگیر است ،
تنهایی دیگر به سراغ من نیا که خیلی دیر است،
ببین حال مرا ای تنهایی ، نگو به من که بی وفایی ، به خدا تا او را دیدم دلم لرزید!
لرزید دلم ، خیس شد تنم، باز کردم چشمهایم را ، دیدم خواب تو را!
دیدم همان رویا را در خواب ، گرفتم دستهایت را ، با تمام وجود حس کردم عشقت را!
قطره قطره قطره میریخت بر روی زمین .... قطره قطره قطره میریخت بر روی گونه هایم
این قطره های باران بود یا اشکهایم
خدایا چرا اینقدر گرم است دستهایم
خدیا چرا میلرزد پاهایم
خدایا چرا نمیشوند حرفهایم....
آه ، عاشقیست ، نمیتوانم باور کنم که وجودم نیز دیگر مال خودم نیست ،
با وجودی دیگر درگیر است ، قلبم دیگر مال خودم نیست جای دیگری اسیر است
این باران است که می بارد بر روی من ، این من هستم که در زیر قطره هایش در آغوشی گرم ایستادم ،
دیگر صدایم نمی لرزد برای یک فریاد ! برای اینکه دنیا بشنود ،
برای اینکه قلبها بلرزد، برای اینکه بگویم عاشقم ،
هم عاشق تو ، هم عاشق بارانی که مرا عاشق تو کرد...
نظرات شما عزیزان: